آنکه غم را بزداید. دورکننده غم. غم زدا. غمکاه. غمگسار: ملک دانسته بود از رأی پرنور که غم پرداز شیرین است شاپور. نظامی. نه آن غم را ز دل شایست راندن نه غم پرداز را شایست خواندن. نظامی
آنکه غم را بزداید. دورکننده غم. غم زدا. غمکاه. غمگسار: ملک دانسته بود از رأی پرنور که غم پرداز شیرین است شاپور. نظامی. نه آن غم را ز دل شایست راندن نه غم پرداز را شایست خواندن. نظامی
که دل بدان سرگرم و متوجه باشد. خالی کننده دل از غم. تهی کننده دل از غم. تسلی دهنده دل: گهی در گوش دلبر راز گفتن گهی غمهای دل پرداز گفتن. نظامی. ازین اندیشه لختی بازمی گفت حکایتهای دل پرداز می گفت. نظامی. من شرح دل پرداز خود برخی فرستم پیش تو لیکن تو کمتر می کنی گوشی به دل پرداز من. اوحدی. اگر غافل نشد جان تو از عشق ز دل پرداز او برخوان نشیدی. اوحدی
که دل بدان سرگرم و متوجه باشد. خالی کننده دل از غم. تهی کننده دل از غم. تسلی دهنده دل: گهی در گوش دلبر راز گفتن گهی غمهای دل پرداز گفتن. نظامی. ازین اندیشه لختی بازمی گفت حکایتهای دل پرداز می گفت. نظامی. من شرح دل پرداز خود برخی فرستم پیش تو لیکن تو کمتر می کنی گوشی به دل پرداز من. اوحدی. اگر غافل نشد جان تو از عشق ز دل پرداز او برخوان نشیدی. اوحدی